۱۴۰۱ آبان ۲۸, شنبه

برای خواندن عشعار جدیدتر به وبلاگ "به نرخ روز" مراجعه کنید


بدلیل کمبود وقت و اضافه شدن چند وبلاگ جدید که دربرگیرنده آثار ترجمه-شده هستند، حداقل بطور موقت آپدیت این وبلاگ متوقف میشود و عشعار جدید فارسی فقط در وبلاگ "به نرخ روز" منتشر خواهند شد. با پوزش فراوان از خوانندگانی که حوصله ی خواندن نوشته های بی-ادبانه را ندارند. 


(19 نوامبر 2022) 

۱۴۰۱ خرداد ۳, سه‌شنبه

داستانِ یک خواستگاریِ عجیب (طنز)


یک خانواده ی اهل شهر کلن (یا "کلنی"، یا "کلنیایی". هر چی شما بگید.) برای فرزند ترشیده یا گندیده شان (هر چی شما بگید.)، آگهی ازدواج داده بودند و تنها شرطشان این بود که طرف اهل شهر کلن باشد (و صدالبته از جنس یا جنسیت مخالف). یکی از خواستگارانِ بالقوه که اهل آن شهر نامبرده نبود، پس از جستجو در اینترنت به این نتیجه رسید که تنها چیزی که کلنی ها دارند و دیگران ندارند، "کارنوال" است. بنابراین در روز قرار برای معرفیِ خود به آن خانواده ی محترم، خود را حسابی "کارنوالی" کرد. وقتی در زد و در را باز کردند، اولین و آخرین سوالشان این بود: «شما اهل کلن اید، یا یکی از "برادرانِ گریم"»؟! 

[این مثلاً یک جوک بود. یا هر چی شما بگید.] 


19 ماه می 2022، کلن/آلمان. 


تاریخ انتشار در این وبلاگ: 24 می 2022. 

۱۴۰۱ فروردین ۲۳, سه‌شنبه

شیطان در ماه رمضان


ایده ش رو از یک وبسایت خارجی دزدیدم. با پوزش. حالا هر وقت پولدار شدم، مخارج دزدیِ معنوی ام را بهشان میپردازم. (با سپاسِ بالقوه از شما خوانندگان و بینندگان.) 



(تاریخ اولین انتشار در فیسبوک: 31 مارچ 2022، در این وبلاگ: 12 آوریل 2022) 


۱۴۰۱ فروردین ۱۰, چهارشنبه

امام زمان، شَست ام را ازش پَس بگیر!


دیشب بجای امام زمان یک روحِ کیری آمد در خوابم. شوخی شوخی زد شست دست چپم را شکست. یعنی داشت کاملاٌ موفق میشد که یکهو از خواب پریدم و یکی خواباندم تو گوشش. توجه بفرمایید که واقعاً یک روح بود. حالا اگر نمیدانید چطور میتوان تو گوش یک روح خواباند، هر وقت چنین مسائلی برایتان پیش آمد، دچار چنین تجربه ی نابی میشوید و میفهمید. 

به هر صورت الان شست دست چپم خیلی درد میکنه. پریشب هم دقیقاً همین اتفاق افتاده بود. امیدوارم در شبهای آینده حداقل به همان دو شست دستم، یا فوقش چهار شست دست و پایم، بسنده کنه و نخواد لنگ و پاچه هم بگیره. 

استغفرالله. 


(30 مارچ 2022) 

۱۴۰۱ فروردین ۴, پنجشنبه

خواب دیدم چتر لازم ندارم...


 - کسی مرا صدا زد! ... چترم کو؟! 

- چتر میخوای چکار؟! تو خواب شاشیدی به خودت؟! 

- پس این یک خواب بود؟! خواب دیدم هواپیما آتش گرفته، باید با چترنجات بپرم پایین! 

- ابله، قبل از خواب برو بشاش بجای این خوابها! 


(چند دقیقه از پنجشنبه گذشته، شروع دوره ای که تاریخش 18 مارچ 2022 به وقت اروپای مرکزی بود.) 


تاریخ انتشار در این وبلاگ: 24 مارچ 2022 

۱۴۰۰ اسفند ۲۶, پنجشنبه

اهل بیلستانم ... (شعر نیمه-طنز)


اهل بیلستانم،
پدرم شاید یک دسته-بیل بوده،
مادرم جاروبرقی.
به هر صورت دستاوردشان، یا ته-آوردشان، خیلی ها میگویند زیاد جالب نبوده.
آری، در شهر باید با بیل راه رفت!
زیر باران باید با بیل رفت،
مخصوصاً در کشورهایی که زیاد باد میاد
و چتر آدم هی میشکنه.
و نباید پرسید بیل چیست
و فقط باید مصرف کرد این محصول پاک روستایی را.
و نباید پرسید پدرانِ پدرانِ مان
قبل از اختراع بیل، که بوده اند.
بو کنیم عطر خوشِ خاک را
و لذت ببریم از تصاویر خوش-تر زیر خاک.
و نپرسیم نفت از کجا می آید،
و بدانیم که نان هم میوه ی خوبی ست... 


(پنجشنبه، 17 مارچ 2022) 

یک سه-خطی پس از ختم چهارشنبه-سوری


چهارشنبه روز شوری بود، 
جمعه روز بقول انگلیسی ها "بورینگ"ی بود، 
بیل-شنبه بقول بیلستانی ها روز تلخی بود ... 


(پنجشنبه، 17 مارچ 2022) 

راهنما: در روز چهارشنبه-سوری چه کارهایی میتوان کرد


[این "راهنما" برای مخاطبینِ خاصِ فیسبوکی که در خارج از ایران زندگی میکنند، نوشته شده است.] 


امروز روز چهارشنبه-سوری میباشد. در کنار مراسمی که رسم است، یادتان باشد که حتما چند دست هم ورق بازی کنید. زیرا که بزرگان مرحوم ایران-زمین گفته بودند: در سور، سورهایی هست که فقط وقتی یک ماشین مزدا گیرتان آمد، می فهمید (البته حالا مارکهای دیگرش هم وجود دارد، ولی چند هزار سال پیش، فقط همون یک مارک وجود داشت). حالا اگر هم دلتان خواست، "لاتاری" بازی کنید، به هر صورت نتیجه مهم است، نه راه. دلتان هم خواست، یک حافظ باز کنید، چند تا چَک بخورید. به هر صورت این هم نتیجه ش زیاد بد نیست، هر چند راهش بهتره. 


سه شنبه، 15 مارچ 2022 

۱۴۰۰ بهمن ۲۰, چهارشنبه

گفتگوی من و امام زمان درباره زمان


دیشب امام زمان آمد به خوابم. گفت تو کامپیوتر داری؟ گفتم آره. گفت اینترنت داری؟ گفتم آره. گفت عقل و شعور هم داری؟! گفتم والله اینطور که شما می پرسید، مثل اینکه نه! گفت من الان وقت بحث ندارم! هر وقت نمی دونستی ساعت چنده، بجای اینکه هی منو صدا کنی، برو تو اینترنت چِک کن! گفتم ممنون، ای صاحب الزمان! گفت احمق بی شعور، فقط خدا صاحب زمان است! وای، باز بر اثر گفتگو با افراد احمق بی ادب شدم! تا داشتم خداحافظی میکردم و میگفتم "های های سِر! سی یو سون!" دیدم امام زمان ناپدید شد. حالا امیدوارم فهمیده باشه آخرش هول شده بودم، داشتم انگلیسی حرف میزدم، یه وقت فکر نکنه چینی بود!


09 فوریه 2022 

۱۴۰۰ بهمن ۴, دوشنبه

خاطرات من و همسایه م (سریالی، 1)


ژانویه 2021:

همسایه م یک ساعتِ تمام داشت در و پنجره هاش رو محکم می کوبید. نمی دونم چرا. با صدای کوبیدن در و پنجره هاش هر دفعه نیم متر از جا می پریدم. الآن هم گردنم از حرکات ناگهانی گرفته، هم عین موجی ها شدم. برم ببینم چی کوفت کنم یا بنوشم که لرزم بره.


مارچ 2021:

نصف شبی دیدم یه سر و صداهایی تو راهرو میاد. در آپارتمانم رو باز کردم، دیدم همسایه م کون-لخت، یعنی فقط با شورت، داره تو راهرو سعی میکنه فیوز برق خونه ش رو که پریده بود، دوباره جا بندازه.

با دیدن این صحنه خیلی حشری شدم. دو ساعتِ تمام داشتم به این فکر میکردم که کی رو بکنم. متاسفانه نه تنها به نتیجه ای نرسیدم، بلکه تازه برق خانه م هم یهو رفت.


اگوست 2021:

ساعت یک نصف شب همسایه م مست و پاتیل اومد در خونه م زنگ زد. در را باز کردم و بعد از سلام و علیک پرسیدم چیزی پیش اومده؟! گفت تو مطمئنی اینجا خونه ی توست؟! گفتم نه والله. ولی خب جای دیگه ای برای زندگی ندارم. ببخشید.


(ادامه دارد ...)


دوشنبه، 24 ژانویه 2022 

۱۴۰۰ دی ۳۰, پنجشنبه

قطعه ای برای یک فرد انقلابی


خرجت زیاده،
ادعات زیادتر ...
دهنت فقط برای عربده بازه،
کونت گشادتر ...
آب و برق مجانی ت تبدیل به رویای بمب هسته ای شد،
همه هستی ت تبدیل به شستی شد ...


با پوزش، پنجشنبه 20 ژانویه 2022 

۱۴۰۰ آذر ۲۱, یکشنبه

براستی ساعت چند است؟!


یارو پرسید: ساعت چنده؟!

طرف گفت: اعدام!

یارو گفت: چرا؟!

طرف گفت: چون سرت به تَه ت بنده، نمیخوای بزنی تو دنده، همه ش زر میزنی که این هم یه جور بنده، هر چی می کنیم ات فکر میکنی یه جور پنده، دیگه به این نتیجه رسیدم که مغزت گند گنده!

یارو گفت: حالا این چرت و پرت هایی که گفتید و حکم تخمی تون چه ربطی به سوال من داشت؟!

طرف گفت: عوضی، آخه این هم سواله؟! حداقل می پرسیدی الان چه سالی یا چه فصلی یا حتی چه ماهی ست، حداقل میتونستم بفرستم ات تیمارستان!

یارو تا اومد بگه «زرشک!»، سکته کرد، مُرد.

ساعت دو و پنج دقیقه نصف شب شنبه یا دو و پنج دقیقه صبح زود روز(؟!) یکشنبه (...زرشک!!! ... خدا رو شُکر! چیزی پیش نیومد! ...)، سال 2021، دوازدهم ماه دسامبر، کشور آلمان، ایالت نوردراین وستفالن، شهر کلن، خیابانی به اسم فردی یا چیزی، پلاکی با یک عدد یا شماره و حتی شاید به اضافه ی یک حرف (ع... ع... ع... عَر... عَر... ع...ر...).

با پوزش. 12 دسامبر 2021.